شهید صدر، چگونه شهید صدر شد؟

ساخت وبلاگ

سال گذشته در یک اداره دولتی مشغول انجام کاری بودم که نیاز به یک برگه روزنامه پیدا کردم. به یکی از متصدیان آن اداره گفتم که آیا روزنامه قدیمی دارید که یک صفحه از آن را به من بدهید؟ حواله ام داد به آشپزخانه آن اداره!

راهی آنجا شدم و از متصدی آشپزخانه تقاضای برگه ای روزنامه کردم. تندی جست و از کابینت آشپزخانه چند برگ روزنامه زرد و رنگ و رو رفته به من داد.
 
بر حسب عادت، از مسیر آشپزخانه تا اتاق موردنظر، نگاهی گذرا به برگه های روزنامه انداختم که ناگهان تصویری توجهم را به خود جلب کرد. تصویر، کلاس درس «آیت الله سید محمدباقر صدر» را در نجف اشرف نشان می داد که این شهید عزیز در وسط کلاس نشسته و مشغول تدریس بودند.



عکس مربوط به گفتگوی «آیت الله سید کمال حیدری» از شاگردان شهید صدر پیرامون مبانی اندیشه های این فقیه نواندیش و فرزانه معاصر بود. شهید صدری که حضرت امام خمینی (ره) او را مغز متفکر جهان شیعه لقب داده بود.

آن صفحه از روزنامه را جدا کردم و با خود به منزل آوردم. بارها و بارها خواندم و هربار از تکرار یاد شهید صدر، لذت بردم. این گفتگو در صفحه 12 روزنامه جوان، شماره 3370 به تاریخ سه شنبه 16 فروردین 1390 منتشر شده است.
 
آیت الله حیدری در انتهای این مصاحبه به ذکر خاطره ای بسیار قابل دقت از شهید صدر می پردازد که خواندنش بسیار شیرین است.
 
آیت الله حیدری در انتهای صحبت هایش می گوید:
روزی رفتم خدمت ایشان و گفتم: «آقا! شما و امثال شما به حوزه های علمیه می آیند و می روند و متأسفانه کسی از زندگی و احوال ایشان مطلع نمی شود. اینکه این بزرگواران چطور مطالعه می کردند، چگونه درس می خواندند، چند ساعت در روز مطالعه می کردند، نگارش و نوشتن را چگونه تمرین می کردند، چه درس هایی می خواندند و بالاخره زندگی روزمره شان چگونه انجام می شد؟ و موارد دیگر»، به ایشان گفتم: «شما که چنین مطالبی را نمی نویسید، زیرا در حوزه ها معمول نیست که عالم یا مرجعی از خودش بنویسد و افراد دیگر هم مطلع نیستند، چون زندگی شخصی جنابعالی است. از طرف دیگر، این مسئله برای ما، هم مشکل است و هم مهم که بفهمیم چگونه توانستید در این زمان کوتاه به این مقامات علمی نائل شوید. به همین دلیل امروز آمدم خدمت شما و شما هم اجازه بدهید که من چند تا سؤال شخصی بپرسم، با اینکه شاید اسائه ادب هم باشد؟

شهید صدر فرمود: «بفرمایید.» من گفتم: «اگر کسی از شما سؤال کند که محمدباقر صدر چگونه محمدباقر شد، شما چه پاسخی می دهید؟» ایشان لبخندی زدند و گفتند: «سؤال خوبی است، لکن اگر کسی چنین سؤالی از من بکند، بنده در یک جمله به این آقا جواب می دهم.» فرمود: «اگر کسی از من بپرسد باقر صدر چطور باقر صدر شد، جواب خواهم داد که باقر صدر مساوی است با ۱۰ درصد مطالعه و ۹۰ درصد تفکر.» اگر به این جمله توجه کنید، واقعاً آن را بسیار عمیق و مهم خواهید یافت. این هم برای خود یک روشی است. اگر الان شما به مجامع علمی نگاه کنید، می بینید که این روش کاملاً معکوس است، یعنی شاگرد فقط تلاش و همتش این است که چقدر مطالعه کند و چقدر از استاد مطلب بگیرد، نه اینکه چقدر فکر کند.


بعد به ایشان گفتم: «اگر کسی از شما سؤال کند که روزی چند ساعت مطالعه می کنید، شما چه جوابی می دهید؟» شهید صدر گفت: «آقای حیدری! اگر اجازه بدهید، من سؤال شما را عوض کنم. شما باید از من سؤال کنید، روزی چند ساعت با کتاب بودید؟» گفتم: «آقا! من متوجه فرق این دو نشدم. سؤال من عباره اُخری همین است.» گفتند: «نه! خیلی تفاوت می کند. اگر سؤال کنید روزی چند ساعت مطالعه می کنید، ممکن است من به شما پاسخ بدهم، روزی شش ساعت یا روزی ۱۰ ساعت، اما وقتی سؤال کنید روزی چند ساعت با کتاب بودید، من در یک جمله به شما پاسخ می دهم که تا خواب نبودم با کتاب بودم.» ایشان فرمودند: «مثلاً من در دکان قصابی ایستاده ام، ولی با کتاب هستم، چون یک مسئله فکری در ذهنم هست و دارم آن را حل می کنم یا نشسته ام و غذا می خورم، ولی با کتاب هستم، بنابراین دیگر شما حق ندارید بپرسید روزی چند ساعت مطالعه می کنید. به جز مقداری که در خواب بوده ام، بقیه اش را با کتاب بوده ام.» اینها صحبت ها و مثال های شهید صدر است.

مطلب دیگر اینکه ایشان می فرمود: «من به مدت پنج سال از نجف خارج نشدم. حتی شب های جمعه هم به کربلا نمی رفتم»، چون معمول بود که بزرگان شب های جمعه برای زیارت حضرت امام حسین(علیه السلام) به کربلا می رفتند، اما ایشان می گفتند که پنج سال از نجف بیرون نرفتند، نه کربلا و نه کاظمین که موطن و مولد ایشان است. می گفتند: «وقتی به کاظمین رفتم، در خیابان های این شهر گم شدم، چون پنج سال بود که به این شهر نرفته بودم.» این هم نکته ای است که پشتکار ایشان را در درس و بحث می رساند.

خاطره دیگر اینکه یک بار از ایشان پرسیدم: «شما چه زمانی به اجتهاد رسیدید و چطور توانستید این کارها را انجام دهید؟» ایشان جواب دادند: «من قبل از رسیدن به ۲۰ سالگی به اجتهاد رسیدم.» این هم نشان از نبوغ و استعداد ایشان دارد.

یک خاطره دیگری هم نقل کنم و بحث را به اتمام برسانم. آیت الله سید محمود هاشمی شاهرودی نقل می کردند که وقتی منهاج الصالحین آقای خوئی چاپ شد، من جلد اولش را فرستادم خدمت شهید صدر. آقای صدر همان شب مطالعه کردند و هفت مورد را یادداشت کردند که این فتاوا با مبانی آقای خوئی جور در نمی آمد. نه اینکه درست است یا خیر؟ نه، این هفت مورد اصلاً با مبانی اصولی آقای خوئی تطابق نداشت. این را فرستاده بودند خدمت آقای خوئی. ایشان مطالعه کرده بودند و دیده بودند که این اشکالات وارد است. آنگاه آقای خوئی دستور توقف چاپ دوم منهاج را دادند و گفتند: «این را اول بفرستید نزد آقای صدر، مطالعه کند، ببیند اگر با مبانی ما جور در می آید، سپس آن را چاپ کنید».

متن کامل مصاحبه را اینجا بخوانید


باران عدل...
ما را در سایت باران عدل دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : 5baraneadlc بازدید : 198 تاريخ : پنجشنبه 22 مهر 1395 ساعت: 5:24